سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطره - یادداشت های یک پسر ده ساله

دانا نادان را می شناسد؛ چون قبلاً نادان بوده است؛ ولی نادان دانا را نمی شناسد؛ چون قبلاً دانا نبوده است . [امام علی علیه السلام]

محمد علی پنج شنبه 84/4/2 ساعت 1:55 عصر

خاطره

سلام دوستان ، برادر کوچک من 10 سال دارد و از من خواسته بود که سایت برایش درست کنم ، مطالب او ممکن است اشکالاتی داشته باشد ، من عین مطالبی را که می گوید را می نویسم ،‌موفق باشید.

----------

به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان

من محمدعلی هستم

من پسری 10 ساله هستم ، و در استان زنجان و شهر زنجان به دنیا آمده ام .

می خواهم یه خاطره که دوستم بهم گفته بود برای شما تعریف کنم

روزی به خانه دوستم یعنی کمال مهمان آمده بود، مردی سیگاری بود وقتی سیگارش را گذاشت روی بشقاب ، برادر بزرگش یعنی جواد آن را ورداشت و تویش را خالی کرد ، تا نیمه باروت کبریت را توی آن ریخت و دوباره نیمه دیگر آن را با دود  سیگار پر کرد ، و روشن کرد و وقتی نیمه اش را کشید و وقتی خواست نیمه دیگر آن را بکشد آن سیگار آتش گرفت و سیگار را به بالا پرتاب کرد ، و در موقع فرود روی کله همان مرد افتاد!

پایان


نظرات شما ()

فهرست


3121 :کل بازدید
3 :بازدید امروز

موضوعات وبلاگ


حضور و غیاب


یــــاهـو

لوگوی خودم


خاطره - یادداشت های یک پسر ده ساله

جستجوی وبلاگ من


:جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان



لینک دوستان


آوای آشنا


اشتراک


 

آرشیو


طراح قالب


hit counter script